یه روز نشسته بودم هوش سیاه می دیدم زنگ خونمونو زدن.....نگام به تلویزیون درو باز کردم و برگشتم دوباره سر جام نشستم.....بابای بیچارم پاشد بره ببینه کیه؟بعد از نیم ساعت فیلمه تموم شد...برگشتم دیدم مامان بزرگم نشسته با مامان و بابام حرف میزنه.....
من:اوا....سلام.......کی اومدی؟؟؟؟!!!
بابام:همون موقع که درو باز کردی.....
من:اِ.........من نفهمیدم.....
مامان بزرگم.....:ا
من.....:)))))))))
بابام......:ا
مامانم........:ا
هوش سیاه........:ا
نظر مامان بزرگم:فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...